کابوس


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



می نویسم نامه و روزي ازاینجامیروم/ باخیال او ولی تنهاي تنها میروم درجوابم شایداوحتی نگویدكيستی/ شایداوحتی بگوید لایق من نیستی مینویسم من كه عمري باخیالت زیستم/گاهی ازمن یادكن اكنون كه دیگرنیستم

عملکرد وبسایت blackboltچگونه است؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان blackbolt_صاعقه سیاه و آدرس blackbolt.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 5
بازدید ماه : 33
بازدید کل : 33343
تعداد مطالب : 49
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1



آمار مطالب

:: کل مطالب : 49
:: کل نظرات : 7

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 0

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز : 1
:: باردید دیروز : 0
:: بازدید هفته : 5
:: بازدید ماه : 33
:: بازدید سال : 456
:: بازدید کلی : 33343

RSS

Powered By
loxblog.Com

شهر احساس

کابوس
پنج شنبه 1 آبان 1393 ساعت 17:7 | بازدید : 362 | نوشته ‌شده به دست blackbolt | ( نظرات )

سلام

هر جا هستین امید وارم حالتون خوب باشه.

کابوس،تا حالا کابوس دیدین؟

آره؟

کابوس واقعی چی؟

نه؟

امّا من دیدم !

یه روز واسه کاری رفته بودم شمال ،میخواستم چند روزی اون جا بمونم شاید یک ماه وشاید هم دو ماه وشاید 40روز ،چند روزی گذشت حواسم به روزایی که جلوی چشام میرفت بود من روزا مشغول کارم بودم وشبا هم کار های دیگه اون قدر درگیر بودم که حتی حواسم نبود که صد ها کیلومتر از خانه ام دور بودم جایی که بودم یه روستا بود محلّی های اون روستا هم خیلی کم بودند بیشتر تهرانی ها بودن که داشتن واسه خودشون ویلا می ساختن چند روزی گذشت داشتم عادت میکردم به این وضعیت یه روز به خودم مرخصی دادم گفتم برم بگردم لباسم رو پوشیدم و دلمو زدم به دریا نیم ساعت بعد از این که از گشتنم میگذشت دیدم دیگه هیچکس اطرافم نیست شاید لحظات قبل یکی دو نفر مغازه دار یا... بودند اما یه هو همه جا خلوت شد،یه لحظه به خودم واطرافم نگاه کردم و همون لحظه حس عجیبی باعث شد دلم بگیره .

تا حالا شده شهرتون یا محل زندگیتون یه هو بشه یه دنیای دیگه ؟

من تو اون لحظات حس میکردم واسه همیشه تنهام وتنها خواهم ماند،بغض گلو مو گرفت یه هو فریاد خدا تنهام نزار رو کشیدم کمی باخودم قدم زدم بعد سر یه کوچه وایسادم همین جور تو خودم بودم که یه هو یه ماشین اومد جلوم وایساد بهم گفت اینجا چی کار داری؟

گفتم:هیچ کار فقط همین جا وایسادم.مرده یه جوری باهام حرف میزد انگار اضرائیل من بود منم دیگه چیزی نگفتم و راهمو کشیدم برگشتم منزل.

  • Image result for ‫غروب آفتاب‬‎

راستی تاحالا بازی جی تی آی روبازی کردید؟ هیچ دقت کردید آدما چیکار میکنن؟انگار من تو اون بازی گیر افتاده بودم درست مثل یه خواب بود یک کابوس وحشتناگ و غم انگیز آدمای اون جا انگار کار های از پیش تعیین شدشون رو انجام میدادن انگار همه چیز الکی بود یه عالمه خونه بود که هیچ کسی توشون نبود هر روز غروب مینشستم وغروب آفتاب رو تماشا میکردم اون لحظات دیگه به زندگی فکر نمی کردم یه حسّس بهم میگفت حتی این آفتاب هم واقعا الکیه انگار تمام زندگی ،آدمای اطرافم و خانوادم هیچ کودوم واقعی نبود بعضی روز ها فکر میکردم فقط خودمم به خودم میگفتم خدا فقط همه این عالم الکی رو برای گرم کردن سر من ساخته، ساخته که من توش بگردم ولذت ببرم امّا چه لذّتی؟ من تو این دنیای بی انتها فقط سردرگم میشم.

امّا خدایا اگه می خوای منو گیج کنی چرا این جوری؟ آخه چرا من؟ چرا یهویی؟ من بغضم میگیره دلم تنگ میشه احساساتم جریهه دار میشه از زندگی نا امید میشم گاهی هم به خود کشی فکر میکنم اما به خودم میگم این دنیا الکیه، زندگی الکیه ومرگ هم الکیه چه فایده ای داره که این تن که اونم نمیدونم الکیه یا نه بی خود آسیب بزنم به خودم میگم اگه واقعا این دنیا راست باشه پس فقط یه چیز از خدای خودم میخوام اونم اینه که احساسات واقعی به من بده یعنی فهم و درک منو واقعی و زیاد کنه خدایا منو درگیر این سردر گمی نکن.

امّا بعد از گذشت 38روز به خانه ام برگشتم کاملا اتفاقی شد که نخواستم مدّت بیشتری در اون جا بمونم وقتی به خونم رسیدم احساس کردم خیلی سبک شدم انگار اصلا جایی نبودم.ممنون که این مطلب رو خوندید این مطلب از خودم یعنی صاعقه سیاه منتشر شده دلیل انتخاب این لغب هم مطلب بالا است من صاعقه احساس هستم (حیفه این مطلب بدونه نظر بمونه)




:: برچسب‌ها: کابوس , کابوس من , وحشت , شک کردن به عالم , کابوس وحشتناک ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








پایه عکاسی مونوپاد